۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

خاله مريم

من يه خاله دارم به نام مريم که خيلي به هم نزديکيم..... اختلاف سني من و خاله جونم 21ساله... خاله ي من زني با موهاي خرمايي و بلند که تا نصفه کمرش مي رسه و هميشه دم اسبي مي بنده... و چشماي قهوه اي وقد تقريبا 170 سانتي و وزن 60 کيلو خوب خودشو نگه داشته بود و همه اينها کافي بود براي ديوونه کردن يه جوون 19 ساله. با اينکه اختلاف سن من و خاله زياد بود ولي خيلي به هم نزديک بوديم. خاله ي من با شوهرش زندگي مي کرد و هيچ بچه اي نداشت. مشکل حاملگي داشت. بيچاره خيلي هم خرج دوا ودرمون کرد ولي دستش به هيچ جا بند نشده بود. شوهر خاله هم تو داروخانه کار مي کرد. شب ساعت 3.5 کشيک داشت تا 3.5 ظهر. وقتي هم ميومد خونه يه چيزي مي خورد و مي خوابيد تا 9 شب بيدار مي شد و تا يکي دو ساعت بعد باز مي خوابيد که تو کشيک کم نياره. خلاصه من و خاله خيلي باهم راحت بوديم. بيشتر حرفمون هم سر دوست دختر هام بود گاهي وقتا با دوستام خونه خاله قرار داشتيم و خاله هم کم کاري نمي کرد و همه اينها موجب نزديکي من و خاله مي شد. يه روز...
  يه روز خونشون مهمون بوديم. خاله داشت لباس مي شست. توي يه راهرو که تقريبا يه متري مي شد و براي رفتن به دستشويي و حمام بايد از اونجا رد مي شدي و لباسشويي هم اونجا بود. خاله مشغول لباس شستن بود.من هم به بهونه ي دستشويي از اونجا رد شدم. خودمو به خاله چسبوندم. بهم چپ نگاه کرد.خيلي ترسيدم. رفتم تو دسشويي. خلاصه يه کمي اون تو موندم و بيرون اومدم و از اونجا که مي خواستم رد شم ديگه خاله نبود. خلاصه به خير گذشت. تو دلم گفتم: نه به اون شوري شوري نه به اين بي نمکي. خلاصه شامو خورديم و بعد از دو سه ساعت برگشتيم خونه. همش تو فکر بودم چه برخوردي بود؟ چرا اين جوري شد؟ خلاصه فردا که چهارشنبه بود. راستي من پيش دانشگاهي بودم و چهارشنبه و پنجشنبه تعطيل بودم. ساعت نه صبح بود مامان اومد بيدارم کرد. گفت: تلفن باهات کار داره. گفتم: بگو نيست. گفت: خالته. منم که بعد از اين همه نزديکي به خاله و برخورد ديشب ديگه مخم داشت سوت مي کشيد گوشي رو برداشتم بعد از سلام واحوالپرسي خاله گفت: راستي شنيدم ريسيور پروگرام مي کني. گفتم: آره گفت: مال منم مي کني؟ اينو که گفت کلي جا خوردم ولي با خودم گفتم منظوري نداره. يهو بلند تر گفت:مي کني يا نه؟ گفتم: چيو؟ خنديد گفت: چته مگه؟ گفتم: هيچي. گفت: هر چي لازم داري بردار بيار با کامپيوتر ما کارتو بکن. گفتم: تو از کجا ميدوني که سرو کارم با کامپيوتره؟ گفت: بسه. مامانت همه چيو بهم گفته. زود باش بيا. منم فيش رو برداشتم و سر راه يه کارت پنج ساعته خريدم و رفتم خونه خاله. زنگو زدم و بدون سوال کردن و کيه و فلان و اينا درو باز کرد. رفتم تو. خلاصه گفت: برو تو اتاق کامپيوتر. روشنش کن کارتو انجام بده.من الان ميام. سرم رو انداختم پايين و به طرف اتاق رفتم که يهو صدام زد و گفت: راستي همه کانالا رو باز مي کنه؟ گفتم: آره گفت: همشو؟ گفتم: نه گفت: خب زود باش. نشستم پاي کامپيوتر و ديدم اينترنت دارن. رفتم تو سايت سات سات و برنامه استار ست 550 رو گرفتم و کارشو انجام دادم. بعد اومدم و نصبش کردم رو تلويزيون و مشغول سرچ و رديف کردن شدم.خاله اومد و من مشغول بودم. رفت تو اتاق خواب و بيرون اومد با شلوارک که رنگش سفيد بود و يه پيرهن نازک که دم و دستگاه تابلو بود. منم سرمو کردم تو برف و کارمو کردم.گفت: من ميرم حموم. يادت نره کانال خوباشو قفل کني ها. گفتم: چسب. با صداي بلند خنديد گفت: چسب؟ گفتم: ميگن. بازم بلند تر خنديد و رفت تو راهرو و لباساشو کنار لباسشويي در آورد و رفت تو حموم. من تو شيشه ي ميز تلويزيون ديدش زدم ولي ترس عجيبي داشتم. يهو صدام زد. منم رفتم. يهو ديدم در حموم بازه. از دور گفتم: چيه؟ گفت برو تو اتاق خواب تو کمد من يه شورت و سوتين بيار. توش موندم. رفتم تو کمد و ديدي زدم و برگشتم. گفتم:کدومو بيارم؟ گفت: هر کدوم دوست داري. خلاصه منم زرشکيه رو انتخاب کردم و بردم براش.گفت: ايول. از کنار در بهش دادم. با دستاش گرفت و برد. چيزي نگفتم و رفتم پاي ريسيور و کارم داشت تموم مي شد يهو خاله اومد بيرون. به به چه هيکلي! يه تي شرت صورتي وشلوار سفيد که شورت زرشکي زيرش خودنمايي مي کرد. اومد و کنارم نشست. گفت: اين کانال بيست و چهار ساعته که ميگن رو داره ديگه نه؟ گفتم: قبل از پروگرام هم داشت توش موند و گفت:من نديده بودم. خلاصه گفت: بزار ببينم. گفتم: کانال 111 هست هر وقت خواستي ببين. گفت:لوس نشو. خلاصه گفت که ديشب که بهم چسبيدي شوهرم ما رو ديد. منم مي خواستم که خلاصه بله ديگه. حالا هم معذرت مي خوام. منم کارمو تموم کردم و کنار هم نشسته بوديم. يهو گفت: انگشترمو ديدي؟ گفتم: نه. يهو دستشو دراز کرد. منم گرفتمش و نگاه کردم. کنترل ماهواره دست خودش بود که اسپايس پلاتينوم رو گذاشت. خلاصه وسطاي کار بود که منم دستشو بوسيدم. اون به فيلم نگاه مي کرد. منم کم کم به موهاش دست زدم و يه کمي نوازشش دادم.يه کش به رنگ سبز بهاري موهاشو نگه داشته بود. من بازش کردم و تو موهاش دست کشيدم.يهو گفت: چرا بازش کردي؟ ببندش و پشتشو به من کرد. منم پاهامو باز کردم و از پشت بهش چسبيدم و با هزار مکافات بستمش. خودشو بهم مي مالوند و گفت: بسه ديگه. يالا شروع کن.مردم. گفتم: چيو؟ خنديد و گفت: گم نشي؟ گفتم: چرا؟ گفت: خودتو ميزني اون راه. منم خنديدم و از پشت بغلش کردم و سينه هاشو تو دستام لمس کردم. گفت: عزيزم مواظب باش. من که فرار نمي کنم. هستم. يه کم دستماليش کردم. يهو برگشت و منو خوابوند و روم خوابيد. تو چشام نگاه کرد و بهم گفت: خيلي دوستت دارم. ديشب هم داشتم ميترکيدم. به زور خودمو جمع کردم.دلم ميخواست لباتو تيکه تيکه کنم. لباشو گذاشت رو لبام و قلمبگي سينه هاش که به سينه هام چسبيده بود ديوونه کننده منو به جونه خاله انداخت. يه غلتي خورد و منو روي خودش کشوند و گفت: مال توام دربست. بکن که خرابتم. منم ديگه تو اوج بودم که گفت: بريم اتاق خواب. بغلش کردم و همش عاشقونه نگام مي کرد. به اتاق رسيديم. جلوي ميز توالت گذاشتمش زمين. از پشت بغلش کردم. از توي آينه به هم نگاه مي کرديم. بهم گفت: نميري حموم؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: تا راحت تر همديگه رو بخوريم. تو يه چشم بهم زدن رفتم حموم. بهم گفت:اسپري موبر اونجاست. خودتو بساز برام که مستتم. تا برگشتم ديدم که يه عروس روي ميز توالت نشسته! چه رژي! چه خط لبي! رفتم جلوش و کشوندمش پايين و سينه به سينه به هم چسبيديم.طوري که شيطونم دره بهشتش بود و دستامون دور کمر هم و لبها هم که ديگه نگو. خلاصه سينه هاشو ميمالوندم و دست ديگمم روي باسنش بود. خيلي نرم و بزرگ بود. سينه ها هم که 85 بود و بله ديگه. لبمو از لباش جدا کردم و بهش گفتم: عذابم نده ظالم. خنديد که برق لباشو نتونستم تحمل کنم و باز چسبيدم بهش. يهو يه ام اخم کرد. لباشو ول کردم. گفت: بابا تو ديگه کي هستي؟ چسبي که بهم گفتي اينجا اثر کرد. هم بدنمو گرفت هم لبامو. بعد گفت: بريم رو تخت. همين جور چسبيده به هم رفتيم. منو انداخت رو تخت و روم خوابيد. با دستش شيطونمو فشار مي داد به بهشتش و با فاصله ي کم تو چشام نگاه مي کرد. يهو صداي زنگ در اومد.جا خوردم. گفت: خيالي نيست. صبر کن الان بر مي گردم. گفت: کيه؟ زن همسايشون بود براي گذران وقت اومده بود اونجا. مريم خاله بهش گفت: الان مهمون دارم. بعدا بهت سر مي زنم و آيفون رو گذاشت و اومد تو اتاق. خودش پيرهنشو در آورد گفت: به اميد تو بشينم شب ميشه و خنديد. ساعت 11 بود. گفت: بايد کارا رو فشرده تر کنيم. خلاصه شلوارشو هم در آورد و گفت: بقيش با خودت و من چشام در اومده بود. گفتم: بابا ديوونه کجا بودي صبح تا حالا؟ خديد و گفت: بيا. بعد منو به ميز چسبوند و بند شلوارمو کشيد. تو همه اين مدت تو چشام نگاه مي کرد. کشيد پايين. شورت هم پام نبود و حسابي تميز کرده بودم. با دستاي نازش وزيرمو گرفت. گفت: چه مهره ي قوي اي داري. همه چيو صاف مي کنه. بهم نگاه کرد و گفت:ويرانگرمي. تاراجم بزن. محبت. زانو زد و يکمي شيطونو به بازي گرفت. يه گاز مختصر از کلش گرفت و با دندوناش يه کم کشيدش. بعد از مدتي خوردن منم از بالا به سينه هاش و حرکاتش خيره شده بودم. بلند شد يه اسپري نيم ساعته آورد و زد به شيطون. گفت: تا تو به لب بهشتم بوسه مي زني اين اسپري کارشو مي کنه. خلاصه زد و يه کم مالش داد و رفت رو تخت خوابيد.منم رفتم وسط پاهاشو شورتشو زدم کنار. يه بوسي از مرکز خط دفاعيش گرفتم. صداي خاص و عجيبي داد. کلي خنديديم. من نمي دونستم به کجاش دست بزنم. لا مذهب مثل هلو نرم و لطيف بود. بعد از ده دقيقه بلندش کردم و بغلش کردم و با يه لب از باغ لباش لبامو مرطوب کردم.ناخنهاشو لاک صورتي کم رنگ زده بود که دل مجنونشو ديوونه مي کرد. خلاصه همين طور که بلند شد يه کم رفت عقب و به ته تخت خودشو رسوند. گفت: سوتينمو نمي خواي باز کني؟ ممه هام خفه شد. کشيدمش پايين. بدون اينکه بازشون کنم. و خودشو هم کشوندم و خوابوندم و شيطونم رو نزديک بهشتش کردم. خودش گرفت و يه کم کشيد و مالوند به بهشتش و آه و اوه کرد و گفت: کمک کن ديوونه. منم يه کم فشار دادم تو. خيلي نرم بود. کردم تو. يهو داد زد: آي! آتيش گرفتم! چقدر گرمه. و منم مست مست شدم. خوابيدم روش و يه کم جلو عقب کردم.گفت: سوتين اذيت مي کنه. بلند شد و گفت: درش مياري يا خودم درش بيارم؟ همين جوري که دستمو بردم پشت صورتم بهش نزديک شد. يهو يه گاز نرم از سينه هاش گرفتم. يه آهي گفت که نزديک بود... گفت: نداشتيما. گفتم: تازه آورديم. خنديد و خوابيد. منم دوباره کردم تو. نرم نرم. خيلي گرم بود. ده دقيقه اي همينجوري کار شد ولي خسته شدم. بلند شد گفت: پسر خواهرم خسته شد. جواب مامانتو چي بدم؟ منو خوابوند. يه جوري که کمي تکيه داده بودم.اومد و دقيقا نشست رو شيطونم. کامل رفت تو. يه آهي کشيد. يه کم بشين پاشو بازي کرد و يکي دو دقيقه شد که گفت: خسته ام اما نزديکم. منظورشو گرفتم. برگشت و خوابيد پاهاشو داد بالا و با دستاش گرفت. منم خوابيدم روش. همين جور که پاهاش هفت شده بود هفتشو دوره کمرم چنبر زد و محکم قفل شد. منم با تمام نيرو حرکت يکنواخت مي کردم و خاله هم تو اوج عشق بود و همش مي گفت: بکن... بکن... بکن... يعني با نواخت حرکت ثابتم عکس العمل نشون مي داد و تکرار مي کرد بکن. يه کم صداش رفت بالا. نگاهش به من بود. منم ديوونه به سينه هاش نگاه مي کردم. ريتم خاصي داشت. خيلي با حال بود. نوک قهوه اي باز و خيلي دايره اش کوچيک بود. يه کم که دستماليش مي کردم سرخ مي شد. با تلمبه زدن من به اوج رسيد.منم ديگه نزديک بودم که يهو ترکوند. چند تا تکون مشتي خورد و آروم شد. تو اين تکون ها خيلي جدي بود و خبري از خندش نبود. چشاشو بهم فشار مي داد و منم بزن بکوب داشتم.بعد چند ثانيه گفت: تشنمه. رسيدي سيرم کن. منم برگردوندمش. مثل گربه.گفتم: به پشت حمله کنم؟ گفت: فعلا نه باشه بازي بعدي. يه کم پاشو باز کرد گفت: بچسبون. تو که رفت پاهاشو يه کم جمع کرد. گفت: تنگيش خوبه دلبرم؟ گفتم: محشره. مهندسش کيه؟ دو طرف کمرشو گرفتم و به گرمي عمقش رسيدم. صداي شلاپ شلوپ هم امانمو بريده بود که خيلي نزديک شدم.گفتم: آب آمادس. برگشت. با دستش شروع کرد به حرکت جلو عقب و ديگه بعله تو دهانش کرد و شروع به خوردن آبنباتم کرد و منم ترکوندم. آب يه هفته جيره بندي رو تو دهان خاله جون ريختم. بيرون کشيدمش و بقيه رو رو سينش ريختم. اونم زانو زده بود و کارشو مي کرد.خلاصه تموم که شد رو سينش دست کشيد و با انگشتش کرد تو دهانش و بعد منو خوابوند و يه کمي تو بغل هم خوابيديم. بعد گفت: بريم حموم. رفتيم حموم و زير دوش همش به هم چسبيده بوديم و قربون صدقه هم مي رفتيم. همديگه رو شستيم و حوله رو دور دوتامون کرديم و چسبيده به هم اومديم بيرون. بهم گفت: حال کردي باهام رفيق شدي؟ خنديديم و ديديم ساعت يک و ربعه گفت: براي امروز بسه. سعي مي کنيم تو بازي هاي بعدي پشتو هم شرکت بديم. منم گفتم:خدا کنه. خلاصه رفتيم تو اتاق خواب و گفت: لباس تنم کن. گفتم: چشم دردونه. خلاصه سوتين و شورت و دامن و پيرهنو تو تنش نشوندم. با شيش هفتا ماچ جانانه وداع کردم و رفتم خونه.تجربه ي من در اين داستان اين بود که هر سر بالايي يه سرازيري داره و اگه کسي تندي کرد دليلش نيست که بي خيال بشي. شرايط رو بسنجين و رک باشين. فعلا باي

2 نظرات:

ناشناس گفت...

salam site bahali dari vali edame matlabe dastan hat nemiad
age mishe dorostesh kon

Admin گفت...

سلام
ممنون از نظرت
لینک های ادامه مطلب درست هستند و عمل میکن.